آیت الله مومن در کتاب خاطرات خود می گوید: «از روستاهای قم كه راهشان از جاده قم ـ تهران منشعب میشود و در سمت راست جاده در میان كویر قرار دارند، روستاهای محمدآباد و كاج بودند كه در نزدیك هم قرار داشتند. «كاج» روستای كدخدانشین و «محمدآباد» محل سكونت روستائیان بود. یكی از دوستان ما به نام حاج آقا احمد حسینی چاووشی كه زمانی مسئول مدرسه آیتالله آقای گلپایگانی بودند، در ماه محرم یا رمضان، برای منبر به آنجا رفته بود، ارباب روستا مقلد حضرت امام بود و روستا هم نیاز به احداث مسجد داشت. ارباب ابراز كرده بود كه من فلان مبلغ (ظاهراً پنج هزار تومان) [برای احداث مسجد] میپردازم. ارباب گفته بود كه شرط پرداخت این مساعده آن است كه حاج آقا روح الله بیایند اینجا و كلنگ احداث بنا را بزنند. روحانی محل كه از دوستان ما بود، آمدن امام به روستای مزبور را در شمار محالات میدانست. با این وصف به قم آمد و ماجرا را با حاج آقا شهاب اشراقی – داماد حضرت امام – مطرح كرد. بعد صحبت شد كه چه باید كرد؟ آقای اشراقی گفته بود: «اگر امام تشخیص دهد كه وظیفه شرعی است، انجام میدهد».
قضیه به اطلاع امام رسید و ایشان با حضور در روستای مزبور موافقت كردند. بنده هم قرار شد در آن سفر همراه ایشان باشم. ارباب روستای مزبور، ظاهراً دو ماشین (یكی سواری و دیگری جیپ) به قم فرستادند. امام سوار شدند و حركت كردیم. وقتی به روستا رسیدیم، چند دقیقه در منزل ارباب مزبور نشستیم. بعد از آن فاصله مختصر میان منزل تا محل احداث مسجد را پیاده طی كردیم؛ چرا كه مردم روستا برای استقبال از امام آمده بودند. مردم آنجا خوب بودند و به امام اظهار علاقه میكردند. در مسجد روستا، اجتماعی ترتیب یافت و حاج آقا سعید اشراقی كه عموی حاج آقا شهاب و از منبریهای معروف قم بود، منبر رفت. در همانجا كلنگ احداث مسجد زده شد.